دوباره تو را دزدیدند ....
دوباره تو را دزدیدند
دوباره مرا پریشان
میان کوچه و میدان
سرگردان کردند
دوباره تو از یاد بردی ...
که دزدها
لبخندت را می برند و
رهایت می کنند
دوباره مرا از یاد بردی
که پریشان میان کوچه و میدان
دنبال تو می گردم
تا چگونه باز
لبخندی را که ندارم
بر لب های تو بگذارم
دوباره تو را دزدیدند