سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ashke talkh

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شکست .....

    نظر

گفتم: خسته می شی بذارخوب کمکت کنم دیگه. گفت: نه خودم جمع می کنم. گفتم:حالا تیکه ها چی هست؟بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟نگاه معنی داری کرد و گفت:قلبم. این تیکه های قلب منه که شکسته. خودم باید جمعش کنم. بعدش گفت : می دونی چیه رفیق؟آدمای این دوره زمونه دل داری بلد نیستن. وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا رو به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفته میندازنش زمین و می شکوننش. میخوام تیکه ها ش رو بسپرم به دست صاحب اصلیش اون دل داری خوب بلده.میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب شه.آخه می دونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته رو خیلی دوست داره. تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد. و من توی این فکر که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم موندم. دلم می خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو می سپردی دست هر کسی؟ انگاری فهمید تو دلم چی گفتم. بر گشت و گفت: دلم رو به دست هر کسی نسپردم اون برای من هر کسی نبود. گفت و این بار رفت سمت دریا. سهمش از تنهایی هاش دریایی بود که رازدارش بود.


با توام

با توام
ای لنگر تسکین
!
ای تکانهای دل
!
ای آرامش ساحل
!
با توام

ای نور
!
ای منشور
!
ای تمام طیفهای آفتابی
!
ای کبود ِ ارغوانی
!
ای بنفشابی
!
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین
!
با توام

ای
شادی غمگین !
با توام

ای غم
!
غم مبهم
!
ای نمی دانم
!
هر چه هستی باش !
اما کاش
...
نه ، جز اینم آرزویی نیست
:
هر چه هستی باش
!
اما باش