سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ashke talkh

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یک گل بهار نیست.................

ندا............ ,     نظر

یک گل بهار نیست
صد گل بهار نیست
حتی هزار باغ پر از گل بهار نیست
وقتی
پرنده ها همه خونین بال
وقتی ترانه ها همه اشک آلود
وقتی ستاره ها همه خاموشند
وقتی که دستها با قلب خون چکان
در چارسوی گیتی
هر جا به استغاثه بلند است
آیا کسی طلوع شقایق را
در دشت شب گرفته تواند دید ؟
وقتی بنفشه های بهاری
در چارسوی گیتی
بوی غبار وحشت و باروت می دهند
آیا کسی صفای بهاران را
هرگز گلی به کام تواند چید ؟
وقتی که لوله های بلند توپ
در چارسوی گیتی
در استتار شاخه و برگ درخت هاست
این قمری غریب
روی کدام شاخه بخواند ؟
وقتی که دشت ها
دریای پرتلاطم خون است
دیگر نسیم زورق زرین صبح را
روی کدام برکه براند ؟


پشت شیشه ..................

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه ی اندوه می کارد

مو سپید آخر شدی ای برف

تا سرانجامم چنین دیدی

در دل ام باریدی ... ای افسوس

بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سُست می لرزد

روح ام از سرمای تنهایی

می خزد در ظلمت قلب ام

وحشت دنیای تنهایی

...

این قسمتی است از شعر«اندوه تنهایی» از کتاب « دیوار» «فروغ فرخ زاد
» .