تحول
آقا میخوام عوض بشم خوبه نه !!!!
جمع کنید این کاسه کوزه عاشقی رو
تو این دنیا کسی به کسی وفا نکرده
رها هستم
آزادم
بی دق دقه
آقا فقط میخوام بخندم
میخوام گرگ بشم
چون جامعه اینجور می پسنده
راستی تولدم نزدیکه
کادو یادتون نره
آقا میخوام عوض بشم خوبه نه !!!!
جمع کنید این کاسه کوزه عاشقی رو
تو این دنیا کسی به کسی وفا نکرده
رها هستم
آزادم
بی دق دقه
آقا فقط میخوام بخندم
میخوام گرگ بشم
چون جامعه اینجور می پسنده
راستی تولدم نزدیکه
کادو یادتون نره
میوه ای بودم بر شاخه ای
سنگی بودم بر کف کفش کودکی
اما بودم
با وجود بودنم
تا آخر بودم
بودم تا ثابت کنم به شاخه و کفش
که من تا آخر بودم
هستم تا زمانی که مرا از شاخه جدا کنند
تا زمانی که از کف کفش کودک
موقع کشیدنش بر زمین جدا شوم
پس تا زمانی که هستم باید به بهترینها فکر کنم
در هر شرایط در هر سختی
راست گفتن هر کسی رو اونقدر براش ارزش قائل شو که برات ارزش قائل بشه اما اینم راست میگن وقتی کسی رو توی چهارچوب دلت راه میدی کسی باشه که بهش اعتماد داشته باشی چهار چوب دله من حرمت خاصی داره نمیذارم هر کسی اون حرمتو بشکنه دیگه از حرفهایی مثل : بهت اعتماد دارم ، بهت عادت کردم حالم بهم می خوره دیگه خسته شدم از هرچی آدم رمانتیکه حالم بهم می خوره از هرچی مغرور ، خودخواه بدم میاد به آخر رسیدم .
میدونی قدر زر ، زرگر شناسد قدر گوهر ، گوهری
دیگه دست از دلم بر داشتم
من جاده ای که برای خودم ساخته بودم قیچی کردم......... نقطه سر خط
زندگی باید کرد با تمام این اوصاف
تمام سهم من از تو همین بود
شبهای بی تو سرد و تب آلود
رسیدی دیدمت اما نموندی گمت کردم
چقدر آسون ، چقدر زود
چقدر سخته چقدر دیره کجایی
همیشه یاد تو دورو برم بود خیالت بالش زیر سرم بود
همین که بی خبر از تو نباشم از اول آرزوی آخرم بود
یه عمره با منه این زخم تازه
نترسونم نگو قصه اش درازه
نمی ترسم
نمی زارم
نمیشه
نمی تونی
نباشی بی اجازه
از قصه هامون غصم میگیره
می ریو زوده میایو دیره
هر روز دل من بیشتر می سوزه
یه روز زیاده دنیا دو روزه
از تو اثری نیست .
این نامه را برای خودم می نویسم !
چرا که خوب می دانم !
به زودی برگشت خواهد خورد !!!
>امشب که یاد من نیستی
بگذار برایت ترانه ای بخوانم
از آدمکی برفی
که در حسرتت آب شد
و تو چشم های خیسش را !
به آستین پیراهنت دوختی !!!
تمام میشوم شبی
فقط به من اشاره کن
آسمان با خود ماند
زمین هم جدا از آن
اما شاید آسمان به پایان کار رسیده
اما دیگر تمام شد
خستم
خسته ی ، خسته
خسته یه پایان خوش.....................
این روزا حس آپ کردن ندارم یه جورایی باید رفت
جدی چرا وقتی یکی زنده هست نباید باهاش خوب بود تا وقتی میره همه یادشون می یوفته کی بوده طرف
همیشه رفتن سخته
اما
روزی میرسه که خود منم باید برم
روزگار غریبیست نازنین
حالم از همه آدما بهم میخوره
البته اگر بشه اسمشونو آدم گذاشت
حالم از این دنیا بهم میخوره
یه کلام آدما و دنیا خیلی پستن
برای اینکه از سایه ها گذشت
باید از زندگی گذشت
باید از تنالیته تیره زمانه گذشت
باید از کنتراست رنگ گذشت
باید از قلموی آبرنگ زمانه گذشت
از بومی که هزاران رنگ و هزاران نقطه ، دایره در آن نهفته است
از کلید مشکلات باید گذشت
اما نه همه اینها را باید دریابم
رنگ به من روحیه می دهد
حتی اگر هیچ رنگی به غیر از زرد نباشد
من با قلمویم زندگی می کنم
من با کنتراست زمانه باید بسازم
کلید را می خواهم چون مشکلات را باید گشود
چون هستم باید باشم
پس وقتی باشم باید بدانم
و وقتی بدانم تجربه می کنم
چه تلخخخخخخخخخخخخ
چه شیریننننننننننننننننننننننن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما گذراست ........................