سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ashke talkh

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نقطه پرگار ، نقطه نگاهت ..

    نظر

می شود با پرگار

حول یک نقطه ثابت چرخید

شکل یک دایره را رسم نمود.

ذهن هر پرگاری

وسعت دایره را خواهد ساخت.

......من که با تکیه به چشمان تو پر می گیرم

انعکاس پر و بال نفسم تا ابدیت پیداست.

آه ... ای مرکز عشق

من به چشمان پر از جاذبه ات محتاجم


دلم آواره توست...

    نظر

Model makeup 12 (click to view) 

تو همان عابری هستی

که خزان دلم را با گامهایت

بهار عشق کردی

تو تکرار بارانی

و نگاهت تابلوی قشنگ شبی زیباست

...که مرا می خواند

به که باید گفت :

" دلم آواره توست "


زندگی ...

    نظر



این قرارداد

تا ابد میان ما

برقرار باد:

چشم‌های من به جای دست‌های تو !

من به دست تو ...

آب می‌دهم

تو به چشم من

آبرو بده !

من به چشم‌های بی‌قرار تو

قول می‌دهم:

ریشه‌های ما به آب

شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد

ما دوباره سبز می‌شویم ! …


چهره زشت نفرت!

    نظر

چهره زشت نفرت!

معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند .
در کیسه‌ی بعضی ها ? بعضی ها ? ، و بعضی ها ? سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟


شکر........

    نظر
 

خدایا به خاطر تمام چیزهایی که
دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی،
ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری،
داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری،
پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی،
اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی

.

.

.

.

خلاصه خداجون سرتو درد نیارم

به خاطر همه شکر


پاییز شده ، پاییز شدم

    نظر

  

 پاییز شده ... دختر بچه همسایه کلاس اول می ره ... از من خواست تا کتاباشو جلد بگیرم ... سراغ تو رو می گرفت ... گفتم میای ... زمستون حتما میای ...

زمستون شده ... برف سنگینی اومده ... کل حیاط خونه سفید پوش شده ... مثل لباسی که منتظرم تا بیای و برای تو بپوشم ... مطمئنم بهار این اتفاق میوفته ...

بهار شده ... خودمو توی خونه زندونی کردم ... روزی چند بار زنگ خونه به صدا در میاد ... متنفرم از این دید و بازدید ... حتما میخوان بیان که نبودن تو رو یادم بیارن ... تابستون که برگشتی به همشون سر می زنیم ...

تابستون ...  برق لعنتی قطع شده ... پولشو ندادم ... تنها سرگرمی این روزا دیدن فیلم های با هم بودنمون بود که اونم از دست دادم ... وقتی برگردی دیگه نیازی به این فیلم ها نیست ... یه حسی بهم میگه پاییز بر میگردی ...

پاییز شده ....


متنی زیبا و آرامش دهنده از سوی خـــــــــــــــداونــد برای ما

    نظر

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...

برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!


دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.


شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!


پروردگارت ...


با عشق !


صندوقچه شکلات

    نظر

من یک شکلات  گذاشتم تو  دستش  اونم  یک  شکلات گذاشت تو دستم  من بچه

بودم اونم بچه بود

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت دوستیم ؟

گفتم دوست دوست

گفت تا کجا ؟

گفتم دوستی که تا نداره

گفت تا مرگ

خندیدمو  گفتم  من  که  گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ باز با هم دوستیم؟

تا بهشت تا جهنم. تا هرجا که باشه منو تو باهم دوستیم

خندیدمو  گفتم  تو  براش تا هرجا  که  دلت  می خواد یک تا بزار اصلا یک تا بکش از

سر این دنیا تا اون دنیا اما من اصلا براش تا نمیزارم

نگام  کرد  نگاش  کردم  باور  نمیکرد  می دونستم ا ون  میخواست حتما دوستیمون

یک تا داشته باشه دوستی بدون تا رو نمی فهمید !!

گفت بیا برا دوستیمون یک نشونه بذاریم

گفتم باشه تو بزار

گفت شکلات باشه ؟

گفتم باشه

هر  بار  یک شکلات  می ذاشت  تو  دستم منم یک شکلات می ذاشتم تو دستش

باز همدیگرو نگاه می کردیم یعنی که دوستیم دوست دوست

من تندی  شکلاتمو  باز میکردم میذاشتم تو دهنم تند و تند میمکیدم میگفت شکمو

تو دوست شکموی منی و شکلاتمو می گذاشت توی یک صندوقچه کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورش

می گفت تموم میشه می خوام تموم نشه برا همیشه بمونه

صندوقچش پر از شکلات شده بود هیچکدومشو نمی خورد

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن اون وقت چی کار می کنی ؟

می گفت مواظبشون هستم

می گفت میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوستیم ومن شکلاتمو می ذاشتم تو

دهنمو می گفتم نه نه نه تا نه . دوستی که تا نداره !!

چند سالی گذشت

اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم من همه شکلاتامو خوردم.اون همه رو نگه داشته

اومده بود خداحافظی کنه می خواست بره اون دور دورا

میگفت میرم اما زود بر می گردم.

من که می دونم اون بر نمی گرده

یادش رفت به من شکلات بده .

من که یادم نرفته شکلاتمو دادم تندی بازش کردگذاشت تودهنش یکی دیگه گذاشتم

تو اون دستش گفتم بیا این هم آخرین شکلات برای صندوقچه کوچولوت

یادش رفته بود یک صندوقچه داره برا شکلاتاش

هر دو تا رو خورد

خندیدم

می دونستم دوستی اون تا داره اما دوستی من تا نداره

مثل همیشه

خوب شد همه رو خوردم

اما اون هیچکدوم رو نخورده

حالا با یک صندوقچه پر از شکلات های نخورده چی کار می کنه ؟